my fate is on the way...

 

می ذارم کلمات بیان و برن... گاهی مثل سیل منو تو خودشون غرق می کنن... گاهی مثل یه دست بزرگ، سیلی می زنن ... گاهی هم مثل یه دوست سرشون رو روی شونه ام می ذارن و های های گریه می کنن....

و من اجازه می دم هر کار دوست دارن باهام بکنن... می ذارم آب تا ارتفاع زیادی بالا بیاد...

گم می شم... غرق می شم... هیچ می شم...... از نو ساخته می شم... از نو خودمو پیدا می کنم... از نو شروع می کنم.....

 

 

 

 

خداوند ساعتی در دست دارد و تو را نظاره می کند! اعتراف کن!

 

 

... به همان نسبت که عشق ورزیدن انسان را سرشار و غنی می کند، دوست داشته شدن باعث تهی شدن می شود: چرا که آنکه تو را دوست دارد، از تو تغذیه می کند، بهترین جنبه هایت را مثل زالو می مکد، روز به روز بیشتر از تو بهره برداری می کند و این تجاوز ظالمانه آنقدر ادامه می یابد تا دست آخر تبدیل به پوسته خالی و بی مصرفی می شوی که تمام اسرار، شیوه وجود و زندگی ات مکیده شده است.