Emotional Breakdown


اسمش همین بود؟؟

it's only words... and words are all I have ...

وقتی یه چیز بیرونی. یه چیزی که همه می بینن رو از دست میدی. راحت می تونی با خودت کنار بیای! جای خالی رو گاهی می ذاری جلوی چشمت و بهش فکر می کنی! بعدش خیلی آرومتری. انگار فکرهای لازم و ممکن رو کرده ای و دیگه می تونی بری سراغ زندگی ات... زندگی جدیدی که بدون اون گم شده دوباره باید اختراعش کنی....

ولی وقتی آدم یه چیز نامریی... یه چیز خیلی درونی رو از دست میده.... هیچ کس هیچ وقت نمی تونسته ببیندش. واسه همین نمی شه گم شدنش هم اثبات کرد... حتی جای خالی هم وجود نداره که دل خود آدم خوش باشه... فرض کن یه چیزی از درونت... مثلا آپاندیست یا قلبت محو شه ولی به طرز معجزه آسایی همه جای بدنت به کارشون ادامه بده... نباید زندگی ات عوض شه! فردا صبح باز باید بری سر کار و به هر کس بگی قلبتو گم کرده ای فقط بهت می خنده... تو می مونی و فقط احساس یه جای خالی مهم تو عمیق ترین چیز وجودت.... و کلی سوال...



FROM THE BAR TO YOUR BED


Be dangerous, It's cool

No complements, EVER

Always get the girl alone

Wherever you are, the place is lame

Relate to her

LIE, LIE, and LIE some more



PS:این instruction ها ممکنه برای scoundrel شدن مفید باشه. ولی دلیل نمی شه من ازشون بهره نبرم!!



http://oldfashion.tumblr.com/post/36974797

http://bp0.blogger.com/_PvxMomNkoUg/SBPkuID_tzI/AAAAAAAACLQ/vGlgyP200fc/s1600-h/WLD.jpg


:)


Good design is all about amking other designers feel like idiots because that idea wasn't theirs
...



حال دنیا رو با این بلاگ کردم! گاهی خیلی دلم می خواد مهارت های ۶۰ نوع transform دونستن تو انواع سیگنالهای صدا، تصویر، ویدیو، دما. پالس توی مغز،.... رو می شد با مهارت خلق اینها عوض کرد!
می خوام بیشتر برم تو این چیزها! حداقل لذت نگاه کردن رو از دست ندم!

http://oldestfashion.blogspot.com/

uncry these tears...


۱-تازگیها دو تا احساس رو هم زمان و به شدت دارم... اولی خوشحالیه. اون هم نه از نوع الکی خوش. خوشحالی واقعی! خوشحالی کسی که آمدن سیل رو دیده و حتی کاملا خیس هم شده ولی هنوز غرق نشده! از ته دل واقعا شادم...
دومی هم ترسه! ترس عمیق.. از اونها که هر شب باعث می شه از خواب بپرم و ساعتها دور خودم بچرخم تا آروم شم...
عجیب اینه که این دو تا احساس هیچ شباهتی به هم ندارن! پذیرفتن هر کدوم به تنهایی سخته! دو تا ییش با هم تقریبا غیر ممکنه!


۲- توی مترو نشسته بودم! یه بچه زیر دو سال کنار مامانش بود (خواهر یا برادر خیلی کوچیکترش تو کالکسه بود.) مامانه عروسکش رو داد دستش (از اون عروسکهای پارچه ای خیلی جذاب که حتا نگاه کردن بهشون آدمو شاد می کنه!) خلاصه که گوش عروسک رو توی مشتش گرفت. شست همون دستش رو تا ته کرد تو دهنش. اون یکی دستش رو گذاشت روی پای مامانش و دراز کشید! (در عمل روی مامانش ولو شد) مامانه هم یه دستشو گذاشت رو بازوی بچهه، دست دیگه اش هم آروم روی سر بچهه بود!
این تصویر نهایت آرامشی بود که من می تونم تو زندگیم تصور کنم! حتی لازم نبود به این فکر کنه که کجا می ره و کی باید پیاده شه! تنها ناراحتی اش این بود که گاهی که می خواست حرف بزنه باید شستش رو از حلقش در می آورد. دو تا کارو هم زمان نمی تونست بکنه!
همون موقع من داشتم با یه paper یه غایت فضایی کشتی می گرفتم و به این فکر می کردم که امروز هر دو تا استادم فحشو می کشن بهم و اینکه برم بمیرم: دیروز ۱۴ جولای بوده (یعنی امروز ۱۵ جولایه) و من هنوز هیچ غلطی نکردم و هیچ وقت به کارهام نمی رسم...
هااه! هم زمان هم یکی داشت تو گوشم unbreak my heart می خوند!! بدهکاریهای آدم رو سرش آوار می شه...


seize every and each day! it may be the last one


۱-می گن روش دلتنگ شدن آدمها با هم فرق می کنه... هر کس واسه یه چیز به یه شکل دلتنگ می شه و اینو یه جور نشون میده... مدل دلتنگی من فقط به زندگیم گند می زنه! قصد داشتم یا روشمو عوض کنم یا دیگه دلم تنگ نشه... منصرف شدم از تصمیم...

۲- همه اتفاقی داره می افته... کلی حادثه و اینها.... به هیچیم نیست! خیلی بی تفاوت می زنم....در بهترین حالت به ملزومات یه نگاه می ندازم.... هیچ ضرورتی در کار نیست....

۳- مچ خودمو می گیرم که ساعت هاست تمام تمرکزم روی صدای قطره هاست ، منتظرم که این بارون تموم شه و دوباره ماه رو بشه دید و دوباره....

۴- کلی کشفیات در مورد خودم داشته ام! بعضی هاش خیلی با تصویری که از خودم تو ذهنم داشته ام متفاوته! گاهی واقعا خجالت می کشم از چیزی که هستم! گاهی خودمو خیلی خیلی معمولی می بینم! گاهی...

۵- این کتاب هم تموم کردم! عجیب تمام این سالها باهاش زندگی کرده بودم و نمی دونستم! انگار همه چی بهم یاد آوری شده باشه...


حرف آخر:

I hate moonlight! Because it's beautiful and he's not here to see it with me


می ترسم......

If you believe in love at first sight, you never stop looking

از دیروز دارم فکر می کنم، معنی این جمله رو نفهمیدم! باید فیلم sleuth رو ببینم!




PS3: دوستمون ویزا گرفت! خدا قدم اول رو خوب اومد... بقیه رو ببینم چی کار می کنه....
PS4: من دلم تنگ می شه.....

PS5: دیروز کلی داشت با من حرف می زد. بعدا بهم گفت همون موقع clear شده! بار دومه....

seventy two waterfalls....

شنبه قرار بود با یه آدم خیلی خوب بریم یه جای معروف واسه hiking. کلی جای فوق العاده ایه! در حد توصیفات لنی از سوییس! قرار ساعت ۷:۳۰ صبح بود و ساعت ۶:۳۰ کنسل شد. دیروز یه آدم خیلی خیلی جذاب بهم گفت امروز دو تایی بریم همون جا! قرار ساعت ۷ بود و ۳:۳۰ کنسل شد.
نظر به اینکه قراره خوشبین باشم نتیجه گیریم از این قضیه اینه که: تا ۳ نشه بازی نشه و با توجه به سیر صعودی جذابیت آدمها، دفعه بعد قراره با خود "اون" برم! و دیگه هم کنسل نمی شه!!!!

این آخرین جمله ایه ک از آخرین کتابی که دستمه خونده ام (از خنده نتونستم ادامه بدم!) اصولا کلی نکته نهفته است تو این کتاب... :)

And men, I find, require a great deal. They purr if you rub them the right way and spit if you don't.(That isn't a very elegant metaphor. I mean it figuratively)



PS: می دونی که به محض اینکه خوش بینی م رو از دست بدم کوله رو می اندازم دوشم و تنهایی میرم؟ بررسی کردیم و دیدیم بدترین اتفاقی که می تونه بیفته گم شدن تو جنگل و آشنایی با آقای تارزانه!!!!seems absolute fun ...

What do I do during my break... second day of real WORK

http://www.phdcomics.com/comics/archive.php?comicid=1033

http://www.phdcomics.com/comics/archive.php?comicid=1035




avec un verre de rouge the' et le petit beurre
D:

good days will come... sooner or later

آرومم! خیلی دوست دارم امشب خواب خوبی ببینم....

۱۲ ساعت بعد: افتضاح خوابیدم! روز مزخرفی رو شروع کردم و هر لحظه مزخرفتر میشه... زندگی چرتیه و اگه خیلی خوشبینانه نگاه کنی می تونی فرض کنی هنوز مونده تا روزهای خوب بیان...

a short story


I can do without anybody
I have my on soul, my own spark of divine fire

But... I shall miss you


save the best for last


نه بابا....

call me when you're sober

امشب چرا اینقدر احساس تنهایی می کنم؟

آهنگ همیشگی دو گوش میدم! مثل همیشه دوست دارم توش گم شم....

پی نوشت: چرا هیشکی پیدا نمی شه به من بگه اگه من نرم سر امتحان آخرم چی میشه؟؟ به نظر خودم تو اون جای قانون قرار دارم که اگه نرم فقط معدلم ۰.۱ بالا میره (در واقع از کم شدننش جلوگیری میشه...

)

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست....


الان وقت ندارم. بقیه اشو بعدا می نویسم...

و یاد... یاد که انسان را بیمار می کند....

Viva Deutchland


باختیم...

ولی عجب شبی بود... لوزان سیصد سال یه بار همچین شبی به خودش می بینه...

memories...

اکثر بجه ها دارن میرن! خیلی از دوستان من بعد از تابستون بر نمی گردن! یا درسشون تموم می شه یا دانشجوی میهمان بودن. خیلی دنبال اثری از دلتنگی تو خودم میگردم. ولی پیدا نمی شه! احساس می کنم اشباع شده ام از این احساس. ظرفیت ندارم بیشترش کنم.

دوست دارم چندتاشون رو اینجا معرفی کنم:
هانا: اون اوایل که کسی نمیشناختم چه حالی می کردم که نه تنها حالمو می پرسید، جزییات اینکه چطور روزمو گذروندم هم می خواست بدونه! تاریخ امتحانات و اینهام هم یادش میموند و بعد سراغ می گرفت که چی کار کردم.
سعید: مهربون! هر وقت کراپ درست می کرد، به اصرار به من هم میداد. کریسمس که ۲ تایی اینجا تنها بودیم خیلی سعی میکرد مثلا حواسش بهم باشه. مریض که شدم واسم چایی مراکشی درست کرد...
ماریا: روزی که دکتر کودکان بشه من میرم هامبورگ و ازش می خوام بچه امو چک آپ کنه!
جیورجیا: یه شب ساعتها نشستیم راجع به خودمون و زندگی مون و کشورمون گفتیم!از بهترین لحظاتی بود که اینجا تجربه کردم! همیشه هم صحبت فوق العاده ای بوده!
غزاله: ای خدا! یه کاری کن که اون موجودات مسخره ای که تو واشنگتن هستن به این رفیق ما گیر ندن! کارشو راه بنداز! قول می دم سال دیگه که برم پیشش همه آخر هفته ها ظرف ها شو میشورم و براش غذا درست کنم (این موضوع که ویزا و ماجراهای پس و پیشش رو برای من هم باید درست کنی حذف به قرینه "تو خدایی! خودت باید بفهمی!"شد)
اون آقای ایتالیایی که تو لب کار می کنه و اسم سختی داره: همیشه اون قدر جدی پای کاره که ما از تیریپش حساب می بردیم و کار می کردیم! بجه با حالیه.
اولیور: اوه! باور نمی کنم می خواد بره!!!
اون سوئدیه که تو کلاس مارتین با هم بودبم: break های زیادی ۳ تایی قهوه خوردیم! به نسبت اروپایی ها بچه خوبی بود!
کارین
ماریا و دوستاش
آنا‌: اوه! آنا...
سلیز، اونور
عبیر
etc


می دونم که چیزایی که تعریف کردم خیلی مهم به نظر نمی آن! ولی ....




و من بی رکسانا، بی دریا و عشق و زندگی....




اینجا را غباری گرفته است...


من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم... آن لحظه ای که تو را به نام می خواندم...


Some dance to forget....

It's just like hotel California. Some time you enter accidentally. You may check out anytime you like. But there is no way out ever after

؟No way

Definitely

اینجا را غباری گرفته است...


من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم... آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم...


عرفان (یا : من هنوز درس نمی خونم!!!)


دهنم صاف... دلم شاد... لبم خندون.....

همچین که درس مارتین رو افتادم، آدم میشم... ولی قبلش عممممرا راه نداره....

پ.ن.: کلی تئوری در مورد خودم دارم تدوین می کنم! اینجا publish خواهم کرد....

gettin' lost in my lies


با فرض اینکه این یه امتحان الهیه، میشه به راحتی اثبات کرد خدا اشتباه سوال طرح کرده!!



پ.ن: جون من! الان انتظار داره چه غلطی بکنم که اصول لگد نشن؟