documentation

بعدا که امشبو یادم اومد، باید جواب یه سری سوال رو داشته باشم:


-به چی فکر می کنم؟

-هیچی!


-چه حسی دارم؟

-خستگی!

-چرا اینقدر آشفته؟
-چون این آخرین اتفاقی بود که احتمال می دادم بیفته!

-بزرگترین نگرانی تو این لحظه؟
-من برم ایران بگم چی؟؟؟؟؟؟

-چه برنامه ای واسه آینده دور دارم؟
-هیچی!

-چه برنامه ای واسه آینده نزدیک دارم؟
-اگه خدا کمک کنه امشب رو صبح کنم. بعد هم اگه قوتی بود، بشینم فکر کنم ببینم قضیه چیه!

-آخرین جمله واسه بینندگان؟
-از دوست ناباب بپرهیزید! همه اش از سیگار کشیدن شروع میشه!! ;)


Dialogue during lunch

-It was a movie about a girl. She was the princess of snakes. She fell in love with a guy, but a witch came and did some evil. They had some fight and finally they lived happily ever after..

-Oh yes! I've seen the film. She was a vicious girl...

-No! She was beautiful !!!


:D

Dead Man

توی کتاب اون یارو که از جما خوشش می اومد، یه جایی در مورد آرتور می گه: مشکل من اینه باید با یه مرده رقابت کنم. اگه آدم زنده بود می شد باهاش حرف زد، متقاعدش کرد، ازش بهتر بود... ولی وقتی با یه مرده مقایسه میشی، هیچ کاری از دستت بر نمی آد.


امروز یکی می گفت تو یه همچین شرایطیه! راست هم می گفت. 

دلم سوخت.




"

گیرم که شانهها بلرزد از بغضی که میشکند مدام
قدمها استوار است هنوز.
سر که بلند بود
.حاشا که قطره اشکی نصیب خاک
"



PS: اینجا خصوصی تر از اونه که به کپی رایت بخوام گیر بدم! قبول داری؟

A beautiful mind

I've always believed in numbers. In equations and logics that lead to reason. But after a lifetime of such pursuits, I asked what truly is logic? Who decides reason? My quest has taken me through the physical, the metaphysical, the delusional and back. And I have made the most important discovery of my career. The most important discovery of my life. It is only in the mysterious equations of love that any logical reasons can be found. 

I'm only here tonight because of you. You are the reason I am. You are all my reasons. Thank you.



fine is never good enough... not for you!

وقتی یه کار واقعا بدی می کنم، و واقعا ناراحت می شه از دستم و به زور سعی می کنه که فحش خیلی بد نده و من بالاخره دوزاری ام می افته که چه گندی بالا آورده ام و با یه معذرت خواهی کشکی می خوام سر و تهشو هم بیارم و از دلش بیرون نمی ره و هنوز ناراحته و دودله که باز دنبال قضیه رو بگیره یا نه و آخرش تصمیم می گیره دیگه به روم نیاره... من واسه بار هزارم عاشق می شم.... تمام دنیا واسم میشه یه انگیزه برای خوب بودن! برای واقعا خوب بودن... فقط اگه....


می خوام بگم، خیلی چیزها هست که بالای هیچ کابینتی پیدا نمیشن! چیزهایی که حتی نمی تونی ببینیشون، ولی چشم به هم میذاری و میبینی شده اند معنی زندگی..

خرت و خورت های بالای کابینت کوچکترین اهمیتی ندارند. همیشه می شه یه صندلی گذاشت زیر پا، ولی...

کاش می فهمید



یه وقتهایی یه چیزهایی رو می خوای که یه چیزی بشه! دکترا می خوای که شغل خوب گیرت بیاد، پول می خوای که یه چیز جذاب بخری، مرخصی می خوای که استراحت کنی، ...

یه چیزهایی هم هستن که می خوای ... فقط به خاطر خودشون..که فقط باشن... دیگه قرار نیست اصلا قبل و بعدش چیزی بشه. اگه باشن دیگه اصلا چیزی مهم نیست، قبل و بعدی وجود نداره...



پی نوشت بی ربط: اگه قراره با یکی همکار شید که طرف از بیخ اسکوله و یک کلمه حرف نمی فهمه و از همه بدتر اینکه اصلا گوش به حرف نمی ده و کلا از بیخ عربه و deadline هم یه هفته است گذشته و از همه بدتر رئیس عزیز و دوست داشتنی تون (واللا آدم مردم رو که می بینه قدر مال خودشو می فهمه!) هم رفته سفر و راه ارتباطی تون هم با طرف چت است، حتما دقت کنید که از کامپیوتر دانشگاه یا لپتاپ lab یا خلاصه هر چیزی به جز mac عزیزتون استفاده کنید. این چند روز بس که از عصبانیت کوبیده ام رو کیبورد، دستم ناقص شده. دیگه این بیچاره ببین چی می کشه...

پی نوشت بی ربط ۲: من مدتهاست مثل آدم نخوابیده ام!