اوصیکم بالصبر والصلوه...


I am simply exhausted. Haven't got a single reason to get back to life anymore. Just can't care about anything anymore...


All there is left is truth and forgiveness...


The truth is that I still love him and I know that I have to forgive myself for that...


I forgive myself for all my feelings and desires... for missing so much and the truth is that "no dreams"... there are only memories...


به من ارچه می پرستم، مدهید می که مستم

مبرید دل ز دستم، که دلی دگر ندارم....


somethings never change...


Talking to a guy who once promised that no one could ever love you as much as he did or in the way that he did... and you did believe in him... and you still believe in him after all these years... 


And this weird feeling in the stomach when he says that he misses you....


Wake me up inside...


مسکن می خورم و از خودم می پرسم کدوم یک از دردهام قراره با این مسکن تسکین پیدا کنه...


دوستام هنوز بهم قول می دن که خیلی خیلی زود کم می آرم... و نمی دونن که خیلی وقته کم آورده ام.. تنها علت ادامه دادنم اینه که کار دیگه ای بلد نیستم... بلد نیستم همه رو با هم ببازم... از درد فلج شده ام و هیچ کاری جز ادامه دادن و ادامه دادن بلد نیستم... با تمام قدرت می دوم، چون حتی اگه لحظه ای بایستم شاید دیگه نتونم حرکت کنم...


بهار می آد... من هر سال بهار عاشق می شم... درخت می شم و شکوفه می دم... پرنده می شم و پرواز می کنم... حتی سنجاب می شم و بازی می کنم... امسال خودم هم نیستم که همه اینها باشم... 


شکسته ام...





یاد من کن...*


من می فهمم که قضیه هیچ وقت چیز خیلی uniqueای نبود. واقعیت اینه که هر کس دیگه می تونه همون کارهایی رو برای من بکنه که تو واسم می کردی. خیلی های دیگه با کمال میل و اصرار تمام کارهایی که تو هیچ وقت برام نکردی رو برام انجام می دن. خیلی های دیگه که شاید هیچی از تو کم نداشته باشن، به اندازه تو ممکنه دوستم داشته باشند... یا حتی خیلی خیلی بیشتر از تو...


سوال اینه که آیا من هم می تونم کس دیگه ای رو به اندازه ای دوست داشته باشم که تو رو دوست داشتم؟ یا حتی خیلی خیلی کمتر..؟ 

سوال اینه که آیا اصلا دلم می خواد کس دیگه ای رو دوست داشته باشم...؟؟




*هر کجا رفتی پس از من... محفلی شد از تو روشن... یاد من کن

هر کجا رفتی به بزمی.. عاشقی با لب گزیدن.. یاد من کن.. یاد من کن...

هر کجا سازی شنیدی... از دلی رازی شنیدی... شعر و آوازی شنیدی...

چون شنیدی گرم شنیدن... وقت آه از دل کشیدن... یاد من کن... یاد من کن...


Let it go...


من فقط نمی تونم از فکر کردن دست بردارم... نمی تونم از دل تنگ شدن دست بردارم. دلم چیزهای کوچیک رو می خواد. دلم می خواد دست کنم تو جیب چپ شلوار جین اون و کلیدش رو محکم فشار بدم تو پاش... به نظرم از لذت بخش ترین کارهاست... دلم می خواد اس ام اس بزنه که جای تو اینجا پیش خودمه و من هنوز ندونم که دیگه هیچ وقت پیشش نخواهم بود... دلم می خواد ناهار بریم اون رستوران ایتالیایی که سرویس افتضاحی داره ولی سالاد مجانی میده و باز اعصابمون خورد شه از یواش کار کردنشون... دلم می خواد بریم مهمونی و با خونسردی منو بپیچونه و بره دورتر از من بایسته که همه ببینن که این منم که می رم پیشش و از سر و کولش بالا می رم... من هم کم نذارم و اونقدر شیطنت کنم که عملا مجبور شه بیاد گوشمو بگیره جمعم کنه.... و ذوق دنیا رو کنم که افتخار می کنه که هممچین دختری رو داره .... دلم می خواد روزها درس بخونم به عشق اینکه آخر روز واسش تعریف کنم که چی یاد گرفته ام... دلم می خواد دو نفری بریم جای همیشگی سوشی بخوریم و من مثل همیشه یاد بار اول بیافتم که با هم رفته بودیم بیرون... و چه خوشحال شده بود که من عاشق سوشی شده بودم.... 


نمی تونم دل تنگ نشم...

There are things you don't know

میگه: 

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند، روبه صفتان تند خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن نهراس، مردار شود هر آنکه او را نکشند....



می گم: 

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را، مهر لب او بر در این خانه نهادیم....

Parisienne moonlight


Just a single touch has always been enough for all my wounds to heal.. 

That moment... that breathless moment... as if all is fine now.. as if there has never ever been anything wrong before... as if the sky's perfections was there.. as if the huge hole in my soul was flawlessly filled... as if you had me in your arms.. since forever.. 'till forever...


.. And I was truly happy again...