دلا بسوز که سوز تو کارها بکند...

نیاز نیم شبی، دفع صد بلا بکند...

 

 

 

That's what the people do.... they live and hope the God they can fly..... cause otherwise, they just drop like a rock.... wondering the whole way down, Why in the hell did I jump

.....And here I am, falling, and there is only one person that makes me feel like I can fly

 

P.S: فیلم Hitch رو دوباره دیدم! دیدنش رو به همه می شه توصیه کرد. مدکر و مونث و متاهل و مجرد هم نداره... جدا توصیه می کنم! نصایحش بسیار مفیده!

 

 

And maybe it's like what you said:We should just go our seperate ways and well, you know, do just fine-

???What if "fine" isn't good enough-

??What if I want extraordinary

....No sustain-

 

 

 

Never lie, steal, cheat or drink

But if you must lie, lie in the arms of the one you love

If you must steal, steal away from the bad company

If you must cheat, cheat death

And if you must drink, drink in the moments that take your breath away

....

 

 

 

!!!!Give me a ring..some time............oh, I mean.. on the phone

بسیار شبیه سوتی هاییه که من می دم!!!! ;-)

 

لحظه دیدار...

 

 

....maybe the chance for romance is like a train to catch.. before it's gone

 

اگه یه روز به یکی برخوردی که روزی ۲۰ دفعه آهنگ from sarah with love رو به مدت حداقل دو هفته گوش میده، بدون که احتمالا خبریه! اگه اصرار داشت که هر شب، آخرین لحظه قبل از که به خواب بره، این جمله بالا رو بشنوه، بدون قضیه خیلی جدیه!

 خب البته.... همه اینا به این شرطه که اون طرف یکی مثل من نباشه!

می دونی ایراد کار کجاست؟؟ تو همون condition ِ که میگه before it's gone... اگه قراره سه هزار بار محاسبات دقیق زمان حرکت قطار رو چک کنی و سیصد دفعه از قابل اطمینان بودن حواشی مربوط به طره و تیغ* مطمئن شی و چهل دفعه جملاتی که قراره استفاده کنی رو مرور کنی و... یهو به خودت می آی و می بینی قطار که رفته هیچ، گیسهات هم رنگ دندونات شده و هنوز داری می گی: من تو زندگیم همه غلطی کرده ام به جز ...

راستش تصمیم گرفته ام، یه سرو سامونی به love life ام بدم! (بله! خبر دارم که تنها کاری که می شه با یه کف دست بی مو کرد اینه که اونقدر شلاقش زد که مو در آره!) کلی سعی کرده ام clarify کنم که چه خبره و اینا...  ...

یهو حس نوشتن رفت! این بحثو نصفه می ذارم! مشکل اینه که نمی تونم راجع به این چیزا حرف بزنم و به هانس نرسم! تازگیها خیلی شبیهش شده ام! زیادتر از حد استاندارد ازش نقل قول می کنم.... خودمونیم! سالاد کلم برام از زهر مار بدتر به نظر می آد....

 

*باز من دیوانه هستم...

 باز می لرزد دلم، دستم..

باز گویی در جهان دیگری هستم..

های مپریشی صفای زلفکم را باد...

مخراشی به غفلت گو نه ام را تیغ..

آبرویم را نریزی دل!

لحظه دیدار نزدیک است...

 

 

قدحی پر شراب کن...

 

صبحت به خیر عزیزم.. با این که گفته بودی... دیشب، خدا نگهدار.....

 

 


انگار معلقم! بین زمین و هوا! دست و پا می زنم که یه جایی یه چیز ساکن پیدا کنم و هر بار... هر بار وقتی انگار بالاخره اوضاع داره درست می شه .... یه چیزی میشه و من از خواب بیدار میشم! هیچ وقت هم مطمئن نیستم که خواب بوده یا...
سخت مشغولم! پا به پای تغییرات ظاهری زندگیم، تغییرات باطنی هم درست می کنم! گاهی جواب می گیرم، گاهی هم محکم به دیوار می خورم!
می دونم که اینجا نوشتن برام لازمه! می دونم که مصلحته! ولی جملات فرار می کنن. اصلا جلوی چشمم آروم نمی گیرن که بتونم ویرایش دستوری کنم و بذارمشون سر جاشون!

بعد ها بیشتر می نویسم!!

پی نوشت: تا هفته پیش خیلی ذوق داشتم که اون گزارش پیشرفت رو اینجا بذارم، ولی الان حسش نیست.
پی نوشت 2: در وصف حال همین بس که دو میلیون دفعه when two become one رو این چند روزه گوش کرده ام...

so with a little touch from you, and a little hug from me, we showed the world love is strong, when two become one
so with a little smile from you, and a little kiss from me, we can go anywhere at any time and be what we wanna be
our fear is gone, when two become one
....