Irreplacable


با پدیده جذاب to the left آشنا می شویم....


وسوسه می گردیم که تمام مشکلات کائنات را بدین طریق حل کنیم....



The thorn birds...


I didn't mean what I said the other day. I know it hurt you. It hurt me even more than you. But I just couldn't help saying that. It was just because I missed you so much and I feel you never understand how it hurts to miss you.... how it hurts to "miss" you!



فصل اپلای کردن و پذیرش گرفتن هاست. و من هر سال دارم آدمهایی می بینم که کل مسیر زندگی اشون میشه تابعی از تصمیم یه استاد یا یه دانشگاه و یه تیکه کاغذ ادمیشن یا ریجکشن. خود من دو بار تمام اینها رو طی کردم. و هیچ وقت یادم نمیره که سوئیس رفتنم نتیجه یه اشتباه ساده توی پر کردن فرمها بود و اگه اون اشتباه رو نمیکردم ایران میموندم و شایر هنوز هم همون جا بودم... 

و آدم نمی تونه جلوی خودشو بگیره که فحشو بکشه به این دنیا که کل مسیر زندگی اش وابسته همچین چیزهایی میشه و لعنت به کل این کائنات و این طرز زندگی که تو مثل برگ با هر بادی به سمتی پرت میشی...

و نمیشه جلوی این وسوسه رو بگیری که تسلیم شی، درجا بزنی، عقب گرد کنی، بشی یه محافظه کار مزخرف که حاضره زندگی نکنه، ولی زیر پاش قرص و محکم باشه....

و زیاد طول نمیکشه که بفهمی اینها همش خواب و خیاله. زیر پات قرار نیست هیچ وقت محکم باشه... حتی اگه به همه چی و به خودتو زندگی ات هم خیانت کنی، به عنوان جایزه، فردای قابل پیش بینی رو جلوت نمی ذارن.... این تقصیر تو یا ملیت یا روش زندگی یا شغلت نیست که این عذاب رو باید تحمل کنی. دنیا همینه که هست و نباید توهم زد که میشه عوضش کرد...


قسمت من امسال هم تمام این استرس هاست... پارسال هم برگ معلق توی پاییز بودم. اما پارسال به خاطر خودم اونقدر نگران نبودم که امسال به خاطر تو هستم.... 

و مچ خودمو می گیرم وقتهایی که از کل دنیا فقط تو رو می خوام و حتی وسوسه می شم به خاطر تو به همه چیز خیانت کنم و می دونم اگه این کارو بکنم حتی دیگه خودم هم خودمو نمی بخشم.. چه برسه به تو....


و فکر می کنم که اگه تو فقط....



خواستم بدونم که می فهمم... می فهممت اگه خیانت نکنی... می فهممت اگه فردا رو به خاطر بودن فدا کنی.... 

خواستم بگم، شاید اگه من هم بودم همین کارو می کردم....