Why in the hell did I... no sustain

 

رسما دارم خودمو به آب و آتیش می زنم که اون چند تا جمله Hitch دو میلیون دفعه در روز تو ذهنم رژه نره!

درسته که اون قدر ها موفق ظاهر نمی شم، ولی راستش اوضاع خوبه!!

 

 

رئیس

 

تو نئشگی هاتو با ماشین بابات می رفتی، اما من خماریهامو پیاده رفتم....

 

Time wounds all heels

 

یه فیلم دیدم به اسم someone like you! جالب بود. داستان یه دختره بود که کلی رمانتیکه و این حرفها. بعد دوست پسرش که به نظر می اومده true love باشه، یهو می پیچوندش.* اون هم یه نظریه جدید روانشناسی میده تو مایه های cow theory که میگه گاو های نر نمی تونند مدت طولاتنی یک جفت داشته باشند، کلی تنوع طلبند. این نظریه مردها رو به گاو تشبیه می کنه و میرسه به همون حرفهای قدیمی که مردها دنبال unfamiliarity هستند ***و برای حفظ کردنشون باید  secret باشی و تمام دستتو واسشون رو نکنی و غیره....

تمام این حرفها به اضافه مباحث مربوط به soul mate و true love و happily live everafter و اینها به نظرم مطلقا چرتند! با این وجود فیلم جالبی بود. تنها بدیش این بود که آمریکایی بود با تمام خصوصیات یک فیلم هالیوودی. حتما باید happy end باشند! تو این هم یکی، آخرش دختره فهمید که اشتباه می کرده و اصلاح شد و فهمید دنیا سرشار از گل و بلبله** و از آسمون هم یه آدم جذاب دیگه ای پیدا شد که جمعش کرد! لوس....

یه قسمت جالبش مبحث first love و بررسی وجود یا عدم پدیده second love بود! (راجع به ordinal numbers صحبتی نشد! ) تحقیقات نشون داده که این challenge روی ملت (یا حداقل اطرافیان من) به طور ناخود آگاه تاثیر زیادی داره! آدمها احساس می کنن که فقط یک بار فرصت دارند و اگه این فرصت رو از دست بدن، دیگه اون happiness رو هیچ وقت به دست نمی آرن! واسه همین هم یا فرصت ها رو از ترس ندیده می گیرند (نه! این نیست! هنوز وقتش نشده!) یا اینکه از شدت stress کلی خرابکاری به بار می آرند! (همون داستان چپه کردن سینی چایی عروس خانوم شب خواستگاری های سنتی! رجوع شود به چیپ ترین فیلم های در دسترس!)

راستش نظر خاصی نسبت به کل این قضایا ندارم! عموما واسم خنده دارند! این مسئله second و اینها هم مهمند! ولی من یکی نمیتونم عمرا حلش کنم! (حلش ضرورتی هم نداره به نظر! ما که سر کوچه اول هنوز گیریم!) ولی این اواخر اطرافم چیز های خنده دار زیاد می بینم!

اگه کسی این فیلمو پیدا کرد حتما به من هم بده!! کلی خندیدم بهش!

* There are few things sadder in this life than watching someone walk away after they've left you, watching the distance between your bodies expand until there's nothing... but   empty space and silence

**I mean, c'mon! I was comparing men to animals!... Which, let's face it, sometimes they are. But sometimes, they are not. Sometimes, you open the barn door, or the bedroom door, or the hospital room door, and you find the real thing. You find a guy that can sit with you when you're at your absolute worst, when your face looks like a punching bag and you're elbow deep in Kleenex, and he can still look at you, and tell you that Ray is not the last man you're ever going to love

***You're so easy to talk to, unlike my current cow

 

...I apologize, if it makes you feel bad, seeing me so tense

 

شبی که راز سوگل برملا شد و کشتندش، سلطان برای شادی (چگل خانم) نارنج فرستاد. شادی عذر آورد که سعادت ندارد. به استدلال تقویم بهانه اش رد شد.

شادی نالید که:

«چرا حالا، چرا امشب، چرا اینطور؟

به خدا من هنرهای دیگری دارم؛ خوشنویسم،

شکل می کشم، معنی شعر می کنم هر یکی از دیگری بهتر؛

حتی تذهیب می کنم، نقش پارچه می اندازم.

در پایکوبی چالاکم، در ساز چابکدست؛ مقلد بازیخانه ام.

خودشان دیده اند و پسندیده.

چرا؟ چرا اینطور؟»

 

شده حکایت ما و این زندگی... گویی روی مو راه می روم....

 

پی نوشت: شادی را سوزاندند. با آب گرم شده از آتشش خانم ها حمام کردند....

 

 

و این است ماجرای شبی که به دامن رکسانا آویختم و از او خواستم که مرا با خود ببرد. چرا که رکسانا -روحِ دریا و عشق و زندگی- در کلبه ی چوبین ساحلی نمی گنجید، و من بی وجودِ رکسانا -بی تلاش و بی عشق و بی زندگی-  در ناآسوده گی و نومیدی زنده نمی توانستم بود....