جفتمون ناراحت و بی اعصابیم. جفتمون پاک قاطی کردیم و دیگه داریم کم می آریم. هر کدوم دلایل خودمونو داریم. می دونم که دلایل من در مقایسه با اون خیلی لوسه، اما وسط جمله یهو گم می شم تو فکر ها و ناراحتی ام. خیلی عمیق تر و طولانی تر از اون غمگینم که بتونم تظاهر یا فراموش کنم. اون طبق معمول قایم می کنه احساسشو که یهو دیگه کم می آره. دفعه اوله تو این همه سال عصبانیتشو می بینم. شوخی جدی قبلا بهش گفته ام تحمل ناراحتی اشو ندارم. اما الان اصلا وقت این حرفا نیست. تلنگر حساب می شه واسه احساسات و روحیه شکننده هر دومون.

آخرش جلوی خودمو نمی تونم بگیرم، فقط میگم: هیچی ات منو نمی ترسونه! هر وقت خواستی، با من دعوا کن!

چیزی نمی گه و یه داستان مزخرف تعریف می کنه که مثل همه حرفهای دیگه مون نصفه می مونه...


خدا می دونه که حماقته نزدیک شدن به کسی که ناراحتی اش اینقدر واسم دردناکه...





من که دیگه خودم نمی فهمم حالم چطوره. اما حتما یه چیزی تو قیافه ام هست که حتی آقامون اینقدر نگرانمه و هی بهم دلداری می ده... کاش می دونستم چه مرگمه که حداقل خیال اونو راحت می کردم..


کم که می آرم واسه sanity check به تو فکر می کنم.. هنوز حتی فکر کردن بهت مزه شکلات burdick میده.... هنوز دلتنگم... همیشگی و آروم و بی دغدغه دلتنگم... دل تنگ گرفتن دستت موقع قدم زدن.... دلتنگ نشستن روی پات... دلتنگ نگاه کردنت موقع کار کردن... دلتنگ بیدار شدن با صدای زنگ تلفن تو... دلتنگ درد دل کردن باهات... دلتنگ غصه خوردن به خاطرت... دلتنگٍ دلتنگ شدن واست...

عکس های قدیمی رو می ذارم جلوم... توس عکس ها، کنار من که هستی یه چیزی تو نگاهت هست که جای دیگه ندیده ام... یه چیز لطیف که مجبورم می کرد باورت کنم.. هیچ وقت نفهمیدی که من انتخابی نداشتم... هیچ وقت چاره ای به جز این همه دوست داشتنت نداشتم...


هنوز هم ندارم.... همیشگی... آروم... بی دغدغه...


Lust for Life


خسته ام. خیلی خیلی خسته و غمگینم. از این همه tense بودن و غم انگیز بودن و perfection زندگی ام خسته ام. احساس می کنم سالهاست که آرامش نداشته ام. خسته و غمگینم.


یه لحظه به خودم می آم و می بینم که دلم می خواد دنیا تموم شه، دنیا تو همین لحظه تموم شه. همین لحظه که چایی داغ chamomile-passionflower رو تو لیوان قرمز بته جقه دارم مزه می کنم و شمع wildflower midow روشن کرده ام و از موبایلم پاندورا داره cello concerto no 2 in d major by haydn franz joseph پخش می کنه و من خدا می دونه چند وقته محو starry night روی دیوار شده ام و اگه زانو دردم اذیت نمی کرد، احتمال داشت تا ساعتها مسحور کوچکترین حرکات قلم مو بمونم...