تعادل

تا حالا شده از شدت احساسات قلبت داشته می افتاده روی دستت؟

چند ماه پیش توی یه مغازه بزرگ نزدیک چهارراه حافظ سر به هوا داشتم موبایلها رو نگاه می کردم که یهو خیلی بی ربط احساس کردم یه چیزی چهار چنگولی تلپ خودشو پرت کرد روی زانوم. یه بچه به غایت فسقلی بود که داشت مثل اکثر بچه های به غایت فسقلی دیگه تلو تلو خوران و با لبخند پیروزی ناشی از دور شدن چند قدمی از مامانش مثلا راه می رفت. این موجودات چون به اندازه حدود نصف حجم بدنشون پوشک پاشونه، مجبورند برای حفظ تعادل یک کم بالاتنه شون رو به جلو خم کنند. و اگر دقت محاسبات کافی نباشه، تلپی می خورند زمین. و چون ارتفاع چندانی ندارند، غالبا هم درد زیادی نداره!!

حالا عکس العمل منو داشته باش که اون چهار تا چنگول نفسمو بند آورده بود و حتی نمی تونستم خم شم کمکش کنم، دوباره تعادلشو به دست بیاره. تا یه ساعت گیج می خوردم! معرکه بود.

 

مامان های محترم! لطفا بچه تون رو جمع کنید. اومدیم و یکی قلبش ضعیف بود!

یا... نه! جمع نکنید. بذارین خوب تلو تلو بخورن. آخرش راه رفتن و دویدن یاد می گیرند. و فقط اگه خوب خندیده باشند و تلو تلو خورده باشند، آرزوی پرواز خواهند داشت.

نظرات 2 + ارسال نظر
Denkmal جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:01 ب.ظ

راستش توی دستم نه ولی جاهای دیگه چرا! : دی

Denkmal شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:18 ق.ظ

جمله اول اشکال گرامری داره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد