رجعت

 

پیش تر ها از پیدا کردن شباهتهای زیاد بین دوره های زمانی مختلف تو زندگیم ناراحت می شدم. بد جوری احساس می کردم که دور خودم می چرخم. اینکه یه مساله ای برات پیش بیاد، بعد از کلی این در و اون در زدن بالاخره باهاش کنار بیای و بعد از ۷ ماه یا یه سال دوباره ببینی که مطرح شده. و باز هم قدرت سابقش رو داره! این جور شباهتها و شباهتهای زیاد دیگه ای که پیدا می کردم  اذیتم می کرد. حرکت دایره ای رو کاملا می دیدم. احساس می کردم هدفم هم داره دور خودش می چرخه. من هم به دنبالش.

حدود یک سال پیش یکی یه ایده ساده و جالب بهم داد. گفت سعی کنم حرکتم در عین دایره ای بودن، رو به بالا هم باشه. مثل شکلی که فنر داره!

از اون به بعد سعی کردم برای نظارت راحت تر روی مسیر زندگیم و کنترلش، نظم بیشتری بهش بدم. بخش های مختلف زندگی ام رو با نظم در سطحش پخش کنم. بخش هایی مثل : ماشین بودن(به طور مجازی! نیروی کار زیاد و شعور کم!)، خوشگذرونی، ایده آلیسم شدید، یک عنصر اجتماعی فعال بودن، یک عنصر اجتماعی نبودن... مفصله! نیاز نیست روشون توضیح بدم! غرض اینکه بنا به شرایظ باید نظم پذیر می شدم. تو یه بازه های زمانی ای از نظر اجتماعی فعال بودم، تو یه بازه هایی هم انرژی ای برای این کار نمی ذاشتم. از طرف دیگه همیشه باید یه سطح مینیمم از خصوصیات ماشین رو می داشتم(همیشه تمرینی برای تحویل دادن وجود داره! حتی اگه حوصله نداشته باشی. باید اونقدر ماشین باشی که بتونی بدون ذره ای احساس یه چیزی سمبل کنی) و در عین حال تو یه بازه هایی باید یه ماشین خوب می بودم(دوران امتحانات!)

فقط مسئله سر این امور مادی نبود. اصلش سر طرز فکر بود. اعتقادات، جزئیات، challenge ها .... و تموم مسائل abstract دیگه! و شروع کردم به نظم دادن به دو تا دنیایی که داشتم و تمیز دادن فاصله شون! شب تا صبح حق داشتم هر جوری که دوست داشتم فکر کنم و زندگی کنم. و بقیه شبانه روز باید زندگی مادی ام رو تحت کنترل قوانین تدوین شده انجام می دادم. توی یه دنیا قواعد رو (مثلا قواعد برخوردهای انسانی، اجتماعی ...) رو تدوین می کردم و تو دنیای دیگه بهشون عمل می کردم.

هیچ اصراری هم نداشته ام که اون دنیای اصلی رو به کسی نشون بدم یا وجودش رو اثبات کنم. فقط وقتی مردم می گن رفتارم خیلی غیر خطیه، لبخند می زنم. لزومی نداره بدونند زیر بنایی وجود داره که به اندازه کافی خطی هست.

دوست داری اسمشو بذاری تقیه؟ مهم نیست! بذار!

برای بررسی اون مسیر دایروی و تشخیص بهبودش، هر از چندگاهی به کلیه مادیات پشت می کنم و می رم به جایی که بهش تعلق دارم. انگیزه کافی برای توصیف این رجعت رو ندارم. فقط بدونید که بهترین اتفاقیه که برام میافته! (لازم به ذکره که این دوره ها ممکنه از نظر زمانی منظم به نظر نیان. یه بار با فاصلۀ ۲ ماه وقتش میشه، یه بار با فاصله ۱ سال. فقط وقتی موقعش شد متوجه می شم.)

 الان هم روی همون نقطه قرار دارم. یه بازگشت دیگه باید داشته باشم! یه مرخصی! این بار این رجوع یک کم زیادی طول کشید! یه کم زیادی درد داشت!

 

--------------------------

پ.ن: انی همون چیزیه که بهش می گن خود سانسوری؟ اینجا هنوز اونقدر عزیز نشده که بقیه ماجرا رو تعریف کنم. اول که این پست رو شروع کردم، فکر کردم شده!

شاید بعدا...