انگشتر فیروزه یا عقیق ....

 

یه روز، خیلی اتفاقی، اون موقع که اصلا انتظارش رو نداری، یهو می بینی وسط یه حادثه هستی! حادثه ای شاید به اندازه یه لحظه! مثل شنیدن یه صدا! یه خنده! یه نگاه! مثل یه لحظه بوییدن یه عطر! ماهیت حادثه رو نمی تونی نشخیص بدی! یا لزومش رو! یا عاقبتش رو.... فقط وسط یک گردابی! به نظر می اد لذت بخش ترین غرق شدن زندگی ات رو تجربه می کنی....

و زندگی ات نمی تونه مثل قبل باشه! دیگه چیزهایی می بینی، می شنوی و احساس می کنی که تا قبل از این برات وجود نداشتند! رنگهای جدید... مزه های جدید ... ترنم جدید....

و بعد ... اون حدیث !. ... فقط یه جمله ... فقط هفت کلمه که قراره سرنوشتت رو شرح بده ... که تمام زندگی ات رو می گیره ... من عشق فعف ثم مات، مات شهیدا ..... ۱

.....

 

عوض شده ای ! بزرگ شده ای ! دیگه حتی شاید ذات کارها و اندیشه های خودت هم تشخیص نمی دی! از خودت فراتر رفته ای!

و اون حدیث ، مثل ... مثل خوره تمام روحتو تسخیر می کنه! پایبندت می کنه! مجذوبت می کنه .... تعریفت می کنه ... و بعد از یه مدت هیچ راهی نداری جز این که مثل حبل الله بهش چنگ بزنی! وابسته می شی! بیمار می شی! ... 

کیه که ندونه که دل شکسته کاش سرش می شکست ولی دلش نمی شکست!۲ 

که دردی است غیر مردن ... با دیدن دونه های انار می شینی های های مثل بچه ها گریه کردن .... ۳

پای بند می مونی! چسبیده به طناب!

سالها می گذره! یک عمد اون حدیث رو ذکر می گی! یک عمر دست از پا خطا نمی کنی! یک عمر با ایمانت زندگی می کنی! یک عمر ...

بعد ... یه روز وقتی همه چیز تموم شده، زندگی ات تموم شده... بگیر تو گلزار شهدا، قطعه هفت ..... روز پایان خوش که با لبخند سرنوشتت رو پذیرفته ای ... و شاد هستی ... و راضی .... یهو حقیقت مثل آوار رو سرت خراب می شه....

حدیث جعلی بوده!

 ------------------------------------------------

طناب پوسیده ...... فرصت های از دست رفته ... زندگی تباه شده .... دل داغ دیده ... یه قبر دو در یک توی قطعه هفت گلزار شهدا ... دروغ .... پایان ... ۴

داستان دردناکی بود؟ احساس تاسف کردی؟ یا ترحم؟ یا تنفر ؟ یا .....

بدتر شو می خوای بشنوی؟؟؟

-------------------------------------------------

همون آغاز ... همون ماجرا .... یه لحظه ... یه صدا ... یه تحول ... یک ...

و بعد از مدت کوتاهی ... یه حدیث...

و این بار خیلی اتفاقی ... گیرم یه اتفاق نادر .. گیرم یه توهم ... گیرم یک شانس ناب ... از همون اول، قبل از اینکه خیلی دیر بشه، می دونی که حدیث جعلیه! ... از تمام زیر و بم قضیه خبر داری... باز از خودت فراتر رفته ای... و این بار حتی اون فراتر رو هم می شناسی ....

فکر می کنی چی می شه؟ باز هم فقط اون طناب وجود داره! باز هم هیچ راهی، هیچ وسوسه ای جز چسبیدن به اون طناب نداری... یه طناب که می دونی پوسیده است....

دیگه هیچ چیز نمی تونه باعث رضایتت بشه! سند مالکیت یه جای خوش آب  هوا تو گلزار شهدا، قطعه هفت هم تو فیری ایجاد نمی کنه.....

غرق شدن در خلا ..... ۵

 

-------------------------------------

خیلی بد بین هستم؟

جدی نگیر! همه اش داستانه! .... یه خواب..... یه توهم ........

دوستی معتقد بود .به کسی احتیاج دارم که از خواب بیدارم کنه! زیادی هذیون می گم! بهش نگفتم که حتی تصورش هم چقدر برام چندش آوره!!! ۶

---------------------------------------------------------------------------------------

۱- ر.ک. به یازده من

۲- ر.ک. به دوی من

۳- ر.ک. به سه من

۴- ر.ک. به من ِ او

۵- ر.ک. به ده او

۶- ر.ک. به نه او

پی نوشت: اون قدرها هم به این کتاب لعنتی وابسته نیستم! یه مشت کلمه نون شب نمی شه! دلخوشی هم نمی شه!  تو که بهتر میدونی!