همه
لرزشِ دست و دلم ،
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
.....
و خنکای مرهمی
بر شعله های زخمی
نه شورِ شعله
بر سرمای درون.
....
غبارِ تیره تسکینی
بر حضور وهن
و دنجِ رهایی
بر گریزِ حضور،
سیاهی
بر آرامشِ آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان
...