شادی ( چگل بانو )

 

دستش بشکند که خانه ی ما را در زد و نالید درزی ام. چه قبائی بر تن من می دوخت! عجوزی آمد با بساط مشاطه، گفت گوهر یکدانه می خرم. مرا گفت حیف تو نیست با این همه خوبی و ترگلی، کپیده در کنجی، نهفته چون گنجی؟ گفتمش پهلوانی است، تازه خطی، که عقدم با وی در آسمان بسته. خندید. چه می دانستم راه با خانه سلطان دارد. فردا پیش زن پدرم نو قبائی آورد - که قیمت من بود.

آن شب، در مشکوی سلطان، در جامه ی عروس، دربان را شناختم- آی - پهلوان!

 

 

 

-----------------------

* آهش رو شنیدی؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام گل مینا گلگلی من
تولد خودت و وبلاگت مبارک .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد