گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان....

 

شکر خدا که امیر آباد خیابون گل و گشاد و طولانی... زمان خدا هم که قربونش برم به نظر ابدی می رسه!! می شه لطف کنی بگی چرا درست وقتی که دارم واسه خودم قدم می زنم و بالاخره تصمیم گرفته ام فاصله مرکز تفریحات تا دانشکده رو بهت فکر کنم، درست وقتی سرمو بالا می آرم که تو چاله نیفتم باید تو رو ببینم که لبخند می زنی؟ نمی خوای بهت فکر کنم، پس اون لبخند چیه؟  این غافلگیری چه ربطی داشت؟؟؟

راستشو بخوای، رفت تا چند ماه دیگه که باز یه چیزی بشه هوس کنم یه جایی قدم زنم و شاید موضوع بی ضرر برای فکر کردن کم بیارم و ....

 

 

پی نوشت: شهرام آخر هفته کنسرت داره! من بعد حدود یک سال و نیم دارم می رم مسافرت! اصلا هم حوصله صداقت زیادی ندارم که بشینم detect کنم که بابت این حادثه ته دلم شادم! که هنوز جرات ندارم نزدیک یه همچین جایی باشم! که هنوز بعد این همه وقت براش آماده نیستم!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد