پدر فرزانه، پدر گیتا، مادر سجاد، و مادر حامد رفته اند. امید خودکشی کرده. نسترن، فاطمه، مهدی، فاطمه، مژگان و پوریا ازدواج کردند. نوید هم به زودی بعله! آرمیتا، طاها، صبا، امین، یاشار و خیلی های دیگه امسال رفتند. سحر، شیده، سبحان، نیما، سپیده، فرخ، علیرضا، هادی، شهره، بابک، امیرحسین، بابک، شیدا، مهسان، مهدی و خیلی های دیگه هم دارن زورشون رو می زنند که سال دیگه برن. گلناز هنوز نعمت وجودش رو به دنیا ارزونی می کنه. زیبا و غزال برای بقای سعادت بار تلاش می کنند. مهسا سعی می کنه به خاطر نیاره. مریم به سختی دنبال جوابه. احسان تازه دوزاری اش افتاده که چه اشتباهی کرده. وحیده از نصف زندگی اش پشیمونه. ملیحه برای صبح کردن شبها تلاش می کنه. آیدا آرمانهاشو گذاشته جلوی چشمش که چیز دیگه ای رو نبینه. امین بالاخره خودشو گم کرد و هنوز تو دوستی مرام کش می کنه. الهام به فرصت های از دست داده شده فکر می کنه. مهدی که ما رو ترب هم حساب نمی کنه که خبری داشته باشم. دل آ سعی می کنه فراموش کنه که دلش تنگه. سهیل خودشو مشغول می کنه. آیدا تونسته بی اعتمادیش به همه رو به خودش هم تعمیم بده. سمیرا، مجید، جواد، هادی، پیام،  امین، زهره، حمید، هدی، سحر، سید، مجتبی، مرضیه، سحر، سامان، فهیمه٫ پریسا و خیلی های دیگه ....

اردوی آشنایی سال اول با یکی نشستیم یکی دو ساعت حرف زدن. از اون مصاحبت های جذاب بود که با یکی آشنا میشی، بعد از نیم ساعت شرو ع می کنید کلی صحبت کردن. یک تا سه ساعت طول می کشه. و بعد دیگه هیچ وقت طرف رو نمی بینی. انگار اصلا وجود نداشته. داشتم می گفتم... موضوع بحث مثل اغلب موضوعات مورد علاقه من از جون ادم رو شامل می شد تا.... یه جایی تعریف می کرد:" تلویزیون یه دفعه یکی از این برنامه های مستند رو نشون می داده. یه صحرای خشک و گرم(خلاصه یه صحرایی) بوده که یه مورچه ای داشته توش راه می رفته واسه خودش... اون بیرون یه دنیای خیلی بزرگ بوده که توش کلی خبر بوده... و توی یه قسمت کوچیک اون دنیا یه صحرای بزرگ بوده و یه مورچه داشته یه گوشه این صحرا واسه خودش راه می رفته... آدم ها هم اگه بخوان حقیقت رو ببینن می فهمن که مثل اون مورچهه تو این دنیا هستن. اون راه رفتن برای خودشون کلی مهمه. ولی اون بیرون داره یک عالمه اتفاقات مهم می افته که این راه رفتن براشون کوچیک ترین اهمیتی نداره.  تهش رو که ببینی اون ها هم یه مشت مورچه هستن که دارن تو یه صحرا راه می رن......" آخرش تا جایی که یادمه می خواست یه نتیجه عرفانی، مذهبی، عملی بگیره!.......  طبق معمول این حرفا رو تایید یا تکذیب نمی کنم. طبق معمول تر تنها عکس العملم اینه که خدا این بابا رو بیامرزه(چه زنده و چه مرده!)!

می خواستم بگم این دنیا خیلی بزرگه... همه اون آدمهایی که اسم بردم یا نبردم قسمتی از زندگی روزمره من رو می سازند. هر کدوم واسه خودشون یه دنیان! یه دنیا به وسعت قدم های یه مورچه!

اینجا چه گرمه......

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد