لحظه دیدار...

 

 

....maybe the chance for romance is like a train to catch.. before it's gone

 

اگه یه روز به یکی برخوردی که روزی ۲۰ دفعه آهنگ from sarah with love رو به مدت حداقل دو هفته گوش میده، بدون که احتمالا خبریه! اگه اصرار داشت که هر شب، آخرین لحظه قبل از که به خواب بره، این جمله بالا رو بشنوه، بدون قضیه خیلی جدیه!

 خب البته.... همه اینا به این شرطه که اون طرف یکی مثل من نباشه!

می دونی ایراد کار کجاست؟؟ تو همون condition ِ که میگه before it's gone... اگه قراره سه هزار بار محاسبات دقیق زمان حرکت قطار رو چک کنی و سیصد دفعه از قابل اطمینان بودن حواشی مربوط به طره و تیغ* مطمئن شی و چهل دفعه جملاتی که قراره استفاده کنی رو مرور کنی و... یهو به خودت می آی و می بینی قطار که رفته هیچ، گیسهات هم رنگ دندونات شده و هنوز داری می گی: من تو زندگیم همه غلطی کرده ام به جز ...

راستش تصمیم گرفته ام، یه سرو سامونی به love life ام بدم! (بله! خبر دارم که تنها کاری که می شه با یه کف دست بی مو کرد اینه که اونقدر شلاقش زد که مو در آره!) کلی سعی کرده ام clarify کنم که چه خبره و اینا...  ...

یهو حس نوشتن رفت! این بحثو نصفه می ذارم! مشکل اینه که نمی تونم راجع به این چیزا حرف بزنم و به هانس نرسم! تازگیها خیلی شبیهش شده ام! زیادتر از حد استاندارد ازش نقل قول می کنم.... خودمونیم! سالاد کلم برام از زهر مار بدتر به نظر می آد....

 

*باز من دیوانه هستم...

 باز می لرزد دلم، دستم..

باز گویی در جهان دیگری هستم..

های مپریشی صفای زلفکم را باد...

مخراشی به غفلت گو نه ام را تیغ..

آبرویم را نریزی دل!

لحظه دیدار نزدیک است...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد