... که به رویت نگشایند دری بهتر از این...

 

می خواستم راجع به حقیقت های گم شده ، آزمایش های هیجان انگیز (اونهایی که شاید بازگشت پذیر نباشند)، فراموش کردن گذشته و آینده برای به دست آوردن چیز مهم تری-قابل احترام تری-، از دست دادن ها و به دست آوردن ها، جورابهای بنفش کم رنگم که گلهای آبی و سفید روشون هست و... این جا یه چیزهایی بنویسم. راستش هم نوشتم. ولی زشت شد، نمی ذارمش.

خلاصه این که آدم گاهی اوقات باید مرد باشه!

 

پی نوشت: همه اینها از اونجا شروع شد که لپ تاپ من ۲۴ ساعت مرده بود و من خیلی باهاش صحبت کردم که زنده شد. و حالا می فهمم که باید قدرشو بدونم و از تمام بدیهایی که کرده ام متاسفم. باورم نمی شه! من حتی اینجا بهش گفته ام لعنتی! واقعا بده!!!! متاسفم!

 پی نوشت ۲: سخت ترین جنگها، جنگ با خودمه! برای بار چهارم تو روز دوش می گیرم. چراغها رو خاموش می کنم، پنجره رو باز می کنم، یکی از عود هایی که مریم بهم داده رو روشن میکنم. رو تخت دراز می کشم و بهش خیره میشم... ۱۴ ساعت بعد چشممو باز می کنم... حالا آماده ام!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
میرتل گریان دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:50 ب.ظ http://myrtle.blogfa.com

عزیزم انقدر آب حروم نکن، کی پولشو میده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد