و چشمانت به من گفتند که فردا روز دیگری است...

 

کاش می شد باور کرد. کاش می شد فکر کرد که توهم نیست. کاش می شد یه لحظه قبول کرد که چیزی کمتر از معجزه است...

 

تازگیها خیلی پیش می آد که یه صدای زمخت تو گوشم می شنوم که میگه: There's gonna be NO miracle!!  اوایل می خندیدم که: "برو بابا! کی از این چیزها خواست! تو هم دلت خوشه!"  ولی کم کم اثرات غیر قابل انکار چیزی شبیه فکر مضاعف (double think) رو تو خودم کشف کردم. منی که به سالم ترین افکار عملی (غیر ایده آل و غیر تئورتیکال) گیر می دم و توش مدرک برای اثبات وجود فکر مضاعف گیر می آرم، آلان دارم تو آثار جرم خودم غرق می شم.... بوی لجن مرداب زندگیمو  برداشته و دلم به صدای آبشار خوشه.. به خودم حق می دم که تو این آشفته بازار خودمو تو کار غرق کنم.... بدیش فقط اینه که تو لذت بخش ترین لحظاتش که کاملا از زمان و مکان می برم، یهو کلی هوس می کنم که دیگه برنگردم. که تو همون لا مکان و لا زمان بمونم. تمام کیفش می پره...

 

ای  شه و سلطان ما، ای طربستان ما... در حرم جان ما، جان ما، جان ما.... بر چه رسیدی بگو...

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
میرتل گریان پنج‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:40 ق.ظ http://myrtle.blogfa.com

دسترسی نمیخوای؟ http://farzanegan1382.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد