چندی حماقت انسان ها و انسان نبودن آدم ها را فراموش می کنم...!
امروز صبح خدا پشت پنجره ی اتاقم بود و بعد داخل شد و گونه هایم را بوسید. با این حال ... من هنوز هم غمگینم و ...
بهار منتظر بی مصرف افتاده است.