Dance me to the end of love....


OMG!!


به طرز مسخره ای تازگیها هر لحظه که احساس می کنم به یه تصمیم اولیه رسیده ام، یه اتفاقی می افته و دوباره باید بشینم به فکر کردن! به شدت نیاز دارم برای ۴۸ ساعت فقط یک طرف این سکه رو نگاه کنم! مسخره است که روزی یه بار بایاس ام عوض میشه! روزی یه بار خیلی محکم به خودم می گم: "همینه! اصلا لعنت به همه چی!". که این همه چی بسته به اینکه کدوم طرف باشم به چیزهای مختلفی اشاره می کنه. بعد چند ساعت دوباره یکی رو می بینم، یه چیزی می خونم، یه حرفی می شنوم که می رم تو فکر....


خسته ام... لعنت به همه چی...


پی نوشت: ...


پی نوشت ۲: خواستم برای تمرکز و دور کردن فکر و خیال ۵ دقیقه قبل از خواب کتاب بخونم! رفتم سراغ یه کتاب از گینزبورگ که تا حالا نخونده ام (به نظر ایده خوبی می اومد! گینزبورگ همیشه نفس گیر بوده!) صفحه دوم اینو نوشته بود:

".... به آمریکا می آیم. مثل کسی که تصمیم گرفته است خودش را به آب پرت کتد و از آن سو مرده، زنده و یا آدمی متفاوت بیرون بیاید. می دانم که این حرفها تو را می شوراند، اما من این چنین احساس می کنم و می خواهم که تو هم این را بدانی...."





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد