fairy tales of yesterday...

دارم کارهای اپلای رو می کنم! خیلی سخت و اعصاب خرد کنه! کارهای خودم هم خیلی زیاد، بد دست و استرس آوره! تقریبا همه کدهام جای مزخرفی گیر کرده اند. کار اکثرا از دیباگ خالی گذشته و واقعا یه ایراد درست حسابی دارن. تو هیچ قسمتی نمی دونم دقیقا دارم چی کار می کنم.

SOP نوشتن شد نوحه امام جسین برام! سخته! اعصاب خرد کنه. استرس آوره! دنبال recomm باید برم.

وسط این هیر و ویر باید تصمیم بگیرم برای تز چی کار کنم. باید به هزار تا چیز فکر کنم و تصمیم بگیرم که واقعا مسائل آسونی نیستن.

خلاصه که it's a complete mess from all points of view.


صبح دم خونه نامه اومده بود. فیلم مراسم تودیع یکی از استادها که من باهاش درس داشتم ولی تا حالا ندیدم اش. برای مراسم ثبت نام کرده بودم ولی جلسه داشتم نتونستم برم. الان که کدم جوابهای فضایی داشت میداد، رفتم یه نگاه به چند تا صحنه ازش انداختم!

آخر آخرش که می خواد pierre, pascal و patrick رو بغل کنه و خداحافظی کنه (تورج کثافت(ببخشیدها!) نرفته بود!!!) ازشون میپرسه: خب! الان وقت چیه؟ پییر یه چیزی می گه که من نمیشنوم! یهو بلند آهنگ پخش میشه: the show must go on.....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد