فردا روز دیگری است...

می خواستم راجع به اینکه بالاخره با یکی از مهمترین قسمتهای زندگی ام آشتی کردم و دیگه ترکش نمی کنم ...

و راجع به قولها و تعهداتی که این روز ها چپ و راست دارم قبول می کنم و فقط یاری خداوند یا نوشتن اینجا می تونه باعث شه که یادم نرشون...

و راجع به شباهت های احساس عمیق شادی و احساس عمیق ناراحتی دارند...

و راجع به اینکه تازگی ایمان پیدا کرده ام عقیده و طرز فکری مورد احترامه که واسه به زمان، مکان و کلا دستگاه مختصاتش نباشه... و رابطه این گزاره با پدیده تجربه....

و راجع به لذت شاد کردن عزیز ترین ها...

و راجع به عمق وحشت از آینده...

و راجع به وسوسه هایی که باعث می شن تمام وجودم ملتهب بشه...


و خیلی چیزهای دیگه بنویسم....


ولی خدا شاهده این روزها پنج دقیقه روی صندلی ساکن نمی تونم بشینم، چه برسه به اینکه تمرکز کنم، فکر کنم و تبدیل به نوشته کنم....




نظرات 1 + ارسال نظر
میرتل سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:29 ب.ظ http://myrtle.blogfa.com

بغل!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد