ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...

این بساط عید و اینها هم خوبی خودش رو داره! حداقلش اینه که تمام خونه رو برق می ندازی. گیرم ایران هر سال دوباره نیم ساعت بعد با عیدی ها و لباسهایی که پوشیده بودیم دوباره نیم ساعته گند می خورد به ظاهرش.

حداقلش اینکه یادت می افته که بهار اومده و گاهی چشم می گردونی رو برگهای تازه درخت ها و بنفشه های رنگی و اتوماتیک ترین لبخند ممکن رو می زنی.

حداقلش اینه که بهانه پیدا می کنی واسه خودت عیدی بخری. ههههررررر چی که دلت بخواد.

حداقلش اینه که فرصتی پیش می آد که به آدمهایی که روت نمیشه ابراز محبت کنی. گیرم خیلی کلیشه ای بگی که امیدواری سال خوبی داشته باشند.

حداقلش اینه که بهانه میشه که داداشهات رو بغل کنی. و هر سال بی دلیل تو بغلشون بغض می گیردت و یه لحظه محکم فشارشون میدی. تنت می لرزه از تصور اینکه دور شن ازت. حتی بعد از اینکه واقعا دور شده اند.

حداقلش اینه که .... عید هیچ مزیتی در مورد مامان بابا نداره! همیشه می تونی محکم ماچشون کنی. حتی کادو دادنشون هم خیلی چیز تحفه ای نیست. چون خب.. اونها که همیشه خدا مشغول کادو دادن هستن! نه؟


حداقلش اینه که می تونی مچ خودتو بگیری که لحظه سال تحویل به چی و کی فکر می کردی...





- امسال با یه عده آدم غریبه (+ یک عدد برادر) سر سفره بودم. باز خدا رو شکر برادری در کار بود. باز خدا رو شکر سفره ای در کار بود، خدا رو شکر لحظه سال تحویل شعله ای توی سینه بود. چرا یه احساسی بهم می گه سال دیگه شاید هیچ کدوم اینها نباشند؟ چرا اینقدر نگرانم؟


- بهار می آد. من هر سال بهار خیلی هوایی می شم. کلا راه رفتن هم یادم می ره! امسال از همیشه هوایی تر هستم... بهار برای من فصل عاشق شدنه. خدا این بهارو به خیر بگذرونه!


- نگرانم! خیلی نگرانم! از نگرانی کلافه می شم.  با هول و وسواس زیر لب می خونم: حول حالنا الی احسن الحال....


نظرات 1 + ارسال نظر
میرتل گریان سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ق.ظ http://myrtle.blogfa.com/

من یادم رفت بخونم:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد