برای بار اولین توی زندگی ام به جایی می رسم که ایمان به تقدیر راهگشای مسیرم می شود... من که هیچ وقت هیچ تصمیم گیری ای را به دست سرنوشت نسپرده ام، آرام منتظر مانده ام که تسلیم خواسته آنچه که قسمت است شوم..
شاید سرنوشت دلش به رحم بیاید...
شاید مصلحت، همان چیزی نباشد که آرزویش را دارم...
این ژست لعنتی آرام و منطقی تمام انرژی ام را نابود می کند....