آتش بدون دود...

 

از عشق، سخن باید گفت. همیشه از عشق سخن باید گفت. 

گالان را، عشق، "بیشتر از همیشه گالان بودن" و گالانی رفتار کردن آموخته بود. آت میش را عشق، "غیر از آت میش بودن"، بریدن از خویشتن خویش ، و آت میش دیگری شدن یاد داده بود. 

این، آن لحظه خطیر عشق است که انسان را به اوج می رساند یا به حضیض می کشد. 

"اگر عاشق صادق منی، چنان باش که من می خواهم" یک روی سکه عشق است، و "اگر عاشق صادق منی، همان باش که باید باشی" روی دیگر این سکه. 

"اگر عاشق راستین منی، تمام، در خدمت من باش" یک غزل از غزلهای عاشقانه عشق است، و "اگر عاشق راستین منی، در خدمت همان آرمانی باش که تو را عاشق شدن آموخته" غزل دیگری از دیوان بزرگ عشق. 

"تو را همان گونه که هستی عاشقم" یک جمله از دفتر عشق است، و "تو را زمانی عاشقم که یکپارچه خمیر نرمی در دستهای من باشی" جمله یی دیگر... 

عشق، این هجوم بی محاسبه، می تواند تو را برای وصول به عشقی بزرگتر و باز هم بزرگتر، به جنبشی ساحرانه واداردو تا نهایت "انهدام خود در راه چیزی فراسوی خود" پیش برد، و می تواند به سادگی، زمینگیرت کند، به خاک سیاه بکشاندت، و از تو یک برده مطیع و امر بر و ضد جنبش بردگان بسازد.... 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد