به انتظار فصل تو، تمام فصل ها گذشت...


یعنی تو این خر تو خر زندگی ام که کاروان شتر با بارش گم میشه، نیاز جسمی (یعنی literally جسمی) پیدا کرده ام manifold یاد بگیرم... 


دو تا کتاب آنالیز، دو تا کتاب inference و چاپ جدبد انجیل (آقامون به C-K میگه انجیل) و کلی چیز دیگه به کنار... می خوام با این رفیق تازه مون تیریپ بذارم... باهاش شروع به کار که کنم احتمالا no return point رو رد می کنم... می دونم تصمیم بزرگیه و اگه بخوام تا آخرش برم، می دونم که سالها دهنم خیلی خیلی خیلی سرویس می شه... اما مطمئنم که آدم خوشحالتری خواهم بود... 


گفته بودم دلم می خواد دوباره هوس داشته باشم... این چیزها همه ام رو سرشار از هوس می کنه... 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد