آتش


دیوانه وار کار می کنم... خیلی سرم شلوغه! کلا خیلی شادم و خیلی کار دارم.. خسته می شم... از یه جایی به بعد دیگه ارتباطمو با دنیا کم کم از دست می دم... همه اطرافم توی یک مه غلیظ دیده میشن... همه صداها یه جور خاصی اکو می گیرن واسم... انگار از ته یه غار همه حرف می زنن... همه چیز به جز کارهام واسم محو می شن...


همه چیز به جز کارهام واسم محو میشن.. همه چیز به جز کارهام و یه تصویر... تصویر دستت چپت روی گونه راستم.... هر چی دنیا ازم دورتر می شه این تصویر زنده تر می شه.... 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد