دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن...


که من همون با همون گیجی همیشگی و سر به هوایی واسه خودم در و دیوار و آسمون رو نگاه کنم و تو هم کنارم تو فکرهای خودت باشی و بدون اینکه حواست بهم باشه، خیلی طبیعی و غیر ارادی دستتو بذاری دور کمرم و از وسط خیابون بکشیم کنار یا جلومو بگیری که نخورم تو ستون یا از تو مهمونی شلوغ بکشی ام بیرون یا ببری که بهم غذا بدی و همچین طبیعی دستت رو احساس کنم و اصلا انگار جاش همون جاست و تو هنوز تو فکر خودت باشی و من هنوز سر به هوا باشم و ....


اصلا انگار جاش همون جاست....





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد