روی دور گیجی هستم. از اون موقع ها که خیلی پیش می آد وسط جمله ام یادم می ره موضوع صحبت اصلا چی هست.. موبایلمو گم می کنم و حداقل روزی یه قرار یا سخنرانی یا کلاس رو فراموش می کنم... حتی متوجه نیستم چقدر از بیرون معلومه که گیجم. نمی فهمم که تظاهر کردن هام به اینکه همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم، چقدر تابلوه! فقط و فقط کار خیلی خیلی سخت می تونه کمی باعث بشه تمرکز کنم...


خودم نمی دونم حواسم کجاست. حتی نمی دونم خوشحالم یا ناراحت. یه مواقعی نگران می شم که نکنه یه بلایی سر خودم بیارم، اما بعد می بینم که وقتی تنها تو آسانسور هستم، واسه خودم می رقصم و آواز می خونم. به نظر واقعا خوشحال می آم....


این وسط تنها چیزی که کمک می کنه تعادلمو حفظ کنم، ذکر گفتنه! هزاران بار در روز یه جمله رو تکرار می کنم. کوچکترین ایده ای ندارم که این جمله چه معنی ای دقیقا برام داره، حتی نمی دونم که منو یاد چیزی یا کسی می اندازه یا نه.... فقط و فقط هزاران بار در روز تکرارش می کنم.. ده ها بار روی کاغذ می نویسمش و مطمئن می شم که همه چیز سر جاشه! یا شاید هم هیچی سر جاش نیست، اما انگار تا هروقت که این جمله رو تکرار کنم، همه چی آروم سر جاش می مونه... آروم میشم...


ساغر ما که حریفان دگر می نوشند

ما تحمل نکنیم گر تو روا می داری


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد